یک ماموریت جدید (قسمت اول) دوباره صدای زنگ آمد و حسین و حورا دوباره دویدند برای باز کردن در. دوستان حسین و حورا یکی یکی رسیدند. مامان چند تا شیرینی‌ که از دیروز تهِ جعبه مانده بود را تقسیم ‌کرد تا به همه برسد. قبل از اینکه بچه‌ها بخواهند مشغول جمع کردن بساط جشنِ دیروز شوند، مامان همه را دورِ سینی شربت و شیرینی جمع کرد و گفت: "خیلی خیلی خوش اومدید. اجرتون با خود مولاعلی(ع). جشن دیروز، باشکوه تر از اونی شد که فکر می‌کردم. واقعا کارتون عالی بود بچه ها. جشن غدیر امسالم تموم شد. ولی برای من شروع یک ماموریت جدیده! دوست دارم برای انجامش از شما کمک بگیرم. مولاعلی(ع) قهرمان زندگیمه و من خیلی دوست دارم شبیه شون بشم. از امروز می خوام تا سال بعد تلاش کنم و تا جایی که میتونم منم قهرمان بشم! همینطور که دارید ریسه و بادکنک و پرچم‌ها رو باز می‌کنید به من کمک کنید و بگید چطوری می تونم شبیه قهرمانم بشم؟ حسین گفت: "خب باید ببینید قهرمانتون چه کارهایی می‌کرده، شما هم همون کارها رو انجام بدید." محلی برای گزارش به مردم از فعالیتهای فرهنگی سربازان اراکی https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648