"آنگاه هدایت شدم
📚قسمت دویست و پنجاه و دوم:
و آنچه بيشتر مرا به اين احساس وامى داشت كه حقيقت را منتشر سازم، ساده دلى و صفاى اهل سنت و جماعت بود كه پيامبر و اهل بيتش را دوست مى دارند و كافى است آن پرده اى كه تاريخ بر قلب آنها بافته، زدوده شود تا حق را پيروى كنند، و اين همان چيزى بود كه براى شخص خودم رخ داد.
«كَذٰلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ، فَمَنَّ اَللّٰهُ عَلَيْكُمْ». [۱] -و در گذشته اين چنين بوديد كه خداوند بر شما منّت نهاد. چهار نفر از دوستانم را كه همراه من در دانشكده تدريس مى كردند، دعوت به بحث كردم.
دو نفرشان استاد دين و سوّمى استاد زبان عربى و چهارمين شخص، استاد فلسفه اسلامى بود. البته هر چهار نفر از «قفصه» نبودند بلكه از «تونس»، «جمّال» و «سوسه» بودند من آنان را به اين موضوع مهم دعوت كردم و به آنها فهماندم كه من خود، قاصر از درك برخى معانى هستم و در بعضى از امور، ترديد نموده ام.
آنان پذيرفتند كه پس از تمام شدن وقت ادارى به منزلم بيايند و در منزل، آنها را وادار به مطالعه كتاب «مراجعات» كردم و گفتم كه نويسنده اش، ادّعاهاى عجيب و شگفتى در دين دارد.
سه نفرشان به كتاب دلبند شدند ولى چهارمى كه استاد زبان عرب بود پس از چهار پنج جلسه، ما را رها كرده گفت:
«غربىها امروز دارند كرۀ ماه را تسخير مى كنند و شما هنوز در جستجوى خلافت اسلامى هستيد! »
پس از يك ماه كه خواندن كتاب تمام شد، هر سه مستبصر و شيعه شدند.
البته من بسيار كمكشان مى كردم كه براى رسيدن به حق از نزديك ترين راه وارد شوند، زيرا در طول چند سال تحقيق، معلومات زيادى بدست آورده بودم و شيرينى هدايت را چشيده بودم و به آينده خوشبين بودم. و همچنين در هربار چند نفر از دوستانم را از «قفصه» كه با آنها در گذشته جلسات درس در مسجد يا ارتباط هائى صوفيانه داشتم و برخى از شاگردانم كه با آنها دوستى و صميميتى داشتم، به بحث و گفتگو دعوت مى كردم تا اينكه بحمد اللّه گروه زيادى پيدا كرديم كه همه مان به ولايت اهل بيت، مشرف شده بوديم و هركه آنان را دوست داشت، دوستش داشتيم و هركه با آنها دشمنى مى ورزيد، با او دشمن بوديم؛ در اعيادشان خوشحالى مى كرديم و در عاشوراشان سوگوار بوده و مجالس عزا برپا مى داشتيم.
#ادامه_دارد
----------
[۱]: سوره نساء-آيه ٩۴.
#آنگاه_هدایت_شدم
#سدرةالمنتهی ↙️↙️↙️
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
💔👉 🕋
@Sedrah🕋👈💔
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─