|~
#برگے_از_خاطرات🌸~|
پسر پنجشش سالهام، محمدطاها، او را عمو عباس صدا میکرد. با او بسیار صمیمی شده بود. گاهی او را به دانشگاه میبردم و این باعث شده بود که علاقهاش به عباس بیشتر و بیشتر شود.
در روز تشییع پیکر عباس، باز هم محمد طاها را به دانشگاه بردم. به او نگفته بودم عباس شهید شده، گفتم او رفته تا با دشمنان بجنگد.⛓💣
آنروز محمدطاها عکس عباس را گرفت و به خانه آورد و به دیوار زد. گفت: «من فهمیدم که عمو عباس شهید شده! آخه یه لکه خون روی عکسش بود!»💔
ده روزی توی حال خودش نبود. ناراحت بود و تکرار میکرد: «عمو عباس شهید شده!»😞
به خاطر محبتی که بین او و عباس ایجاد شده بود، زمان میبرد تا این واقعه از خاطرش پاک شود؛ به همین خاطر او را به شهرستان فرستادم تا ذهنش کمی آرام شود...🥀
🔖علی اسماعیلزاده_فرمانده شهید
﴾
@sh_danesgar﴿