در بستری از اشک هر شب خیس و بارانی یا تو را در سینه دارم همچو زندانی من از تمام سایه‌های شهر می‌ترسم! از حال و روزم با خبر هستی و می‌دانی اینجا کسی احساس یک زن را نمی‌فهمد احساس باران خرده‌ای از جنس طوفانی چون مرغکی بی‌بال و پر پرواز با من نیست در خاطراتت می‌روم با اشک مهمانی باید بیایی تارو پودم را بسازی تو... با آه و حسرت مانده‌ام غرق پریشانی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky