دردم این است که تنها به تماشا ماندم سنگم و در دل این رود شبی، جا ماندم از کتابی که تویی، دل به حواشی بستم یک الف بچهٔ درگیرِ الفبا ماندم تا نبینم غم تنها شدن ساحل را پای کوبیدم و رقصیدم و دریا ماندم مرگ دیگر هنری نیست که من می‌خواهم عاشقم؛ زنده اگر معجزه‌آسا ماندم زندگی مشت مرا، پشت مرا خالی کرد لب فرو بستم و بی شاهد و دعوا ماندم وحشی‌ام از همهٔ خلق فراری، آری مشکلی نیست اگر این همه تنها ماندم شعر هر لحظه می‌آید به سراغم، خوب است تا غزل هست ننالم که چرا واماندم مؤمنی نیست که از بانک نجاتم بدهد زندگی رد شد و من لنگ دو امضا ماندم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky