ادامه: سران سپاه ایران و و که به سپدکوه رسیدند ، و را کنار جنازه فرود دیدند ، بود که خفته بود ... با دیدن او گودرز و گیو و و... گریستند و طوس هم خون گریه کرد و از تندی که کرده بود سخت پشیمان شد... گودرز به سپاهیان گفت « سپهبدی که تندی میکند بدرد نمیخورد ... جوانی از نژاد پادشاهان بخاطر خشم یک سپهبد این چنین جان داد ، و هم همچنین و هنر بی خرد مانند شمشیری زنگ زده است » این را گفت و آب از دو چشمش جاری شد سپس دستور داد تا یک دخمه شاهوار آماده کنند و تن شاهزاده را با مشک و کافور و سرش را با عطر و گلاب شستند و در دخمه در آن کوه و زرسپ و ریونیز هم کنار شاهزاده گذاشتند و برگشتند ... هر چقدر هم عمر کنیم در آخر خواهیم مرد و هیچ کس از مرگ رها نمی‌شود..... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1