کاموس اسبش را تازاند و نیزه بر گردن رخش زد و برگستوان رخش پاره شد اما
#رخش آسیبی ندید.
رستم کمندش را حلقه کرد و دور کاموس انداخت. کاموس خواست که با زور بازو کمند رستم را بگسلاند اما کمند پاره نشد و کاموس از هوش رفت. رستم او را از زین به زیر انداخت و خود نیز پیاده شد و کاموس را کت و بال بست و گفت« دل تو اسیر دیو شد. روز نبرد تو تمام شد و دیگر روی کشان و چین را نخواهی دید. گمان میکردی کسی مانند تو در میان جنگ جویان نیست.»
دو دستش را از پشت بسته بود و نزد ایرانیان بازگشتند. به گردان ایران گفت« رسم روزگار این است. کاموس میخواست ایران را ویران کند و در زابلستان و کابلستان کسی را زنده نگذارد، قسم خورده بود دست از سلاح برندارد تا رستمِ
#زال را بکشد اما زره و کلاهش کفنش شده است.»
سپس کاموس را بر خاک انداخت و با شمشیر تنش را چاک چاک کرد.
نباید به مردی ات غره شوی که دست روزگار بر تو دراز است.
@shah_nameh1