۲۰ خرداد ماه (سوم رمضان) ۱۳۹۵
نیرو ها جلوتر از ما بودند و مرتب با بیسیم با آن ها در تماس بودیم .
آتش دشمن شدید بود
یک ساعتی بیشتر نخوابیدیم ، ساعت ۳:۳۰ اذان صبح به وقت حلب فرا رسید
نماز را اول وقت خواندیم ، دو سه ساعت قبل که سفرهای پهن کردیم و مختصر سحری خوردیم
کار همیشگی عباس این بود که خودش سفره را جمع کند ...
در حال جمع کردن سفره بود که به من گفت : 《اگه قرار باشه کسی شهید بشه ، بهتره من بشم ، فقط نامزد دارم ولی تو یک دختر کوچیک داری ، دخترا بابایی هستن ، شما که نباشید آروم کردنشون واسه خانواده تون سخت میشه》
این آخرین وعده غذایی بود که با عباس خوردیم...
نقل از :
امیر قرالو همرزم شهید عباس دانشگر در سوریه
🥀کانون شهیـد عباس دانشگر🥀
🆔️
@kanoon_shahiddaneshgar
════ღ🍃🌺🍃ღ════
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌸🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯