[📔] کتاب :✨یک محسن عزیز✨ زندگی شهیـــد محـسن وزوایی بخشی از کتاب : کمی جلوتر موحد از داخل یکی از سنگرها درآمد و با دیدن محسن دلش گرم شد. انگار که مادرش را بعد از کلی اتفاقات خطرناک دیده باشد. با حرارت بغلش کرد و از اینکه دید گلوی محسن تیر خورده ناراحت شد. - تو با این وضعت چرا اومدی تا اینجااااا؟ بیا برو پایین ببینم بچه پررو! ... ˹🦋| @shahid_dehghan˼