✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمت‌بیست‌وهفتم - گفتم‌نرو؛خندیدورفت! 📜" ایمان به تلخی خندید و گفت: صبر کن! گوش کن چی میگم! بهش گفتم حالا چرا این شبِ جمعه اینجوری میکنی؟ گفت آخه آقا امشب دوباره دارن میبینن! دارن تاسوعا رو نشونشون میدن! دارن میبینن دست عموشونو بریدن، تیر به مشکشون زدن! میبینن رقیه (س) چشم انتظاره اما عمو برنگشته! میبینن! میدونن فقط خودشون می‌تونن بیان انتقام لبای خشکِ علی اصغر (ع) رو بگیرن اما... من راهشونو بستم! نمی ذارم بیان! حالا همه‌ی حسینیه تو صورتِ خودشون میزدن! صدای ناله ها بلند شده بود هر کی یه اسمی رو صدا می‌زد! یکی یا مهدی(عج)، یکی یا رقیه(س)، یکی یا ابوالفضل(ع)! ایمان روضه نخونده، حسینیه رو بهم ریخته بود! -رفیق! ده روز مونده تا چهلم ارباب! این روزا، هر روزشون تاسوعاست! هر روزشون عاشوراست! آقای ما هر روز دارن خون گریه می‌کنن چون دارن کوچه های شام رو نشونشون میدن! دارن غل و زنجیر و اسارت رو نشونشون میدن! صدای ناله بلند شد و من، گیج و گنگ به دست هایی که بالا اومده بود و صورت هایی که از اشک خیس شده بود، نگاه می‌کردم! مگه تو کوچه ها چه خبر بوده؟ کی اسیر شده؟ غل و زنجیر به دست کی بوده؟ قطرات اشک، رو صورت ایمان غلت خورد و از شکستن بغضش، لحش صداش لرزید: دلشو داری بگم چه خبر بوده؟ میکروفون رو گذاشت کنار، رو پا ایستاد و گفت: دو بیت، فقط دو بیت از زبونِ بی بی زینب سلام الله میگم و می‌گذرم! یه جور گریه کن صدام به آقا امام زمان (عج) نرسه! صدای همهمه زیاد شده بود. گوش تیز کردم تا صدایِ ایمان رو از اون فاصله که نشسته بودم، بشنوم! - مردم لباسِ پاره‌ی ما خنده دار نیست! کاخِ غرور کاذبتان پایدار نیست! ناله های یا زینب(س)، ساختمونِ حسینیه رو لرزوند! اما بغضِ من، هنوزِ گوشه رینگ نشسته بود و کاری به کار اشکام نداشت. ایمان لب باز کرد چیزی بگه اما اشکاش امونش نمی‌دادنش و مدام نفسی که برای خوندنِ بیت دوم می‌گرفت، خرج هق هق هاش میشد! -آخ... سادات من رو ببخشن! آه... مردانِ ما به نیزه و در کوچه هایِ شهر ... گرداندنِ زنانِ حرم افتخار نیـ... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت‌علےاکبر'ع💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ 🖇 ✨قرارگاه‌شھیدغلامے https://eitaa.com/shahid_gholami_73 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷