✅ اون اول چهارپنج نفر میومدن هیئت. مصطفی هیئت رو با چهار پنج نفر شروع کرد. هیئت یه زمانی توی یه جای کاهگلی برگزار می شد. 🔷یادمه یک بار یک مردی اومد توی هیئت، پاهاش خیلی درد میکرد. اومد و نشست با مصطفی کلی صحبت کرد. من فقط شنیدم که اون آدم از علی آباد میاد(از علی آباد تا کهنز 10 دقیقه راه بود) 🔹بعد از شهادت مصطفی، پدرش گفت یکی هست توی علی آباد که مصطفی سال ها بهش کمک می کرده. همین که گفت یادم اومد که صد درصد این همونه. 🔹با این وجود من که انقدر بهش نزدیک بودم نمی دونستم. بعد از شهادت اون آقا اومده بود به پدرش گفته بود. ✳️ شب فینال جام جهانی 2006 بود، بچه ها رو برده بودیم اردو، شب اومدیم بهم گفت بیا امشب نفس رو بذاریم زیر پا و بریم هیئت. فوتبال چیه، پاشو بریم هیئت. گفتم ول کن. ولی گفت بریم. رفتیم هیئت، مصطفی خیلی خسته بود، ته هیئت دراز کشید. محمد آژند داشت میخوند و عصبانی بود که چرا کسی اون شب نیومده هیئت. همین طور که داشت حرف میزد، یهو موبایل مصطفی زنگ خورد. محمد گفت کدوم آدم گیجیه که خوابیده ته هیئت؟ اینو که گفت مصطفی پا شد و پابرهنه تا دم مسجد دوید.....☺️ 💞💞💞💞 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh