نامة دوم با شعری از کتاب چهارم شروع می‏شد: «ای نام تو بهترین سرآغاز بی‌ نام تو نامه کی کنم باز سلام بر آقا جان و مامان و بی‏ بی و ملیحه و خودم، که محمدم. خوب هستید؟ الان که این نامه را می‏نویسم در قصرشیرین نشسته‏ ایم. جایتان خالی! خیلی قصر قشنگی است. توی حیاط قصر سنگر درست کرده‏ ایم و داریم با بقیة هم‏سنگرها موز می‏خوریم. بفرمایید موز! هه‌هه‌هه شوخی کردم. امروز از طریق رادیو کویت یک آهنگ شنیدم که آقای اشرفی به من تقدیم کرده بود. دستش درد نکند. راستی آقا جان من توی تیراندازی از بقیه نشانه‏ گیری‏ ام خیلی بهتر است. مثل رابین‌هود با هر تیر دو عراقی را می‏زنم و به قول حمید دهانشان را سرویس می‏کنم؛ اما حیف که گلوله‌هایم زود تمام می‏شوند و برای خرید گلوله به پول احتیاج دارم. بنابراین، اگر ممکن است مقداری پول بدهید محسن برایم بفرستد جبهه تا بتوانم گلوله بخرم. ضمناً وصیت می‏کنم چراغ‌قوه‏ ام و دوچرخة خودتان را هم به محسن بدهید تا بتواند کارهای خانه را بهتر انجام بدهد. مامان جان، از طرف من همه اعضای خانواده، به‌خصوص آقا جان، را ببوس ... ‌ها‌ها‌‌هاها ... عروس داماد رو ببوس یالله ... راستی، مامان جان، به جای بوسیدن ملیحه، به او بگو بیشتر حواسش به درس باشد تا ان‌شاءالله هم در کنکور قبول شود و هم اینکه دیگر مزاحمی زنگ نزند. شنیده‏ام نمره‏ های محسن این ثلث خیلی بهتر شده. جوری که خودش متوجه نشود، یک هدیه برایش بگیرید تا تشویق شود. به بی‏ بی هم بگویید شب‏ها دندان مصنوعی‌اش را در لیوانی که آب می‏خوریم بالای سر کسی نگذارد. یک بار کم مانده بود یکی از اعضای خانواده، که تشنه شده بود، اشتباهی آب آن لیوان را بخورد. به مریم هم سلام مرا برسانید و بگویید بیشتر ورزش کند تا روز به روز چاق‏تر نشود. در پایانِ نامه به یاد شما چند تیر هوایی شلیک می‏کنم. تق‌تق‌تق ... آقا جان یک‏ وقت فکر نکنی همین کارها را می‏کنم که تیرهایم زود تمام می‏شود! جریان تیر هوایی را شوخی کردم. هه‌هه‌هه ... نمک در نمکدان شوری ندارد دل من طاقت دوریِ پلو ندارد محمد جان» ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98