🌙قࢪاࢪِ شبانہ 📕 : زیارت کربلا از لحظه حادثه💥🔪، صبح🌤 را با پسرش شب🌑 کرده بود و شب🌚 را در کنار او به صبح🌤 رسانده بود، دو ماه آخر هر لحظه اضطراب بود و نگرانی،😟 مثل کودکی اش آب🚰 و غذا🥪 به او داده بود، غذای له شده،🍚 سرنگ لوله نیم متری،💉 شکم سوراخ،🔪 لب‌های خشکیده،💧🥀 گردن مجروح،🍂😔 بدن نحیف،😢 یک ماه و نیم گرسنگی💔 از نچشیدن غذاهایی که روزگاری نفر اول در خوردنشان بود،😊 همه و همه انگار دلش را آماده کرده بود، شاید با زبان هرگز اما با دلش تنها به راحتی راضی بود.😇 «خدا از دو سال پیش داشت منو آماده می‌کرد،💪🏻 به لطف (عج)🌼 و (س)🌸 از بس که صداشون کرده بودم، رو به من برگردوندند؛😍😌 خدا منو در طی دو سال یواش یواش آماده کرد؛⚡️ تحمل این مصیبت برام راحت‌تر شد😊 همیشه احساس می کنم پیشمه،💕 باهام راه میره،👟 یا باهام حرف میزنه...🍃» از روزی که دوست انگشتر شرف‌الشمسی را که با ضریح (ع)🌺 متبرکش کرده و به مادر داده بود تا در دست کند خیلی گذشته بود،🌴 به خصوص برای مادر؛ شادی🍬 آن روز او که از حرکت دستان پسرش شروع شد،😍 امروز در حال تمام شدن بود😭 و پسر برای همیشه عزم رفتن کرده بود🎒 و مادر آن قدر عاشق❤️ بود که چاره ای جز سکوت نداشت،🤫 سکوتی که این بار برخلاف همیشه دوران، آن قدرها هم علامت رضا نبود...☔️🔥 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯