❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ #ناے_سوختہ #قسمت_چهل‌ویکم #فصل_پنجم : ضربت خوردن🔪💥 گریه مبینا😭 مادر را تکان داد،
🌙|قرار شبانگاھ : ضربت خوردن🔪💥 –کجاس!؟ گفتم کجاس!؟😰 +مادر!! صبر کنید، الان میارنش بیرون.😟 صدای جیغ و فریاد مادر😩😢 همه را به وسط راهروی بیمارستان🏨 کشاند. لحظاتی گذشت⏱، رد نگاه‌ها👀 را گرفت و به سرعت به طرف اتاق🚪 رفت و در را باز کرد با نگرانی یک چشمشان به اتاق بود و با یک چشم احوال بقیه را رصد می‌کردند. شک نداشتند الان است که مادر را بیهوش بیرون بیاورند،😞 اما صدای فریاد او قطع شدنی نبود، انگار حاج‌آقا باید وارد عمل می‌شد😕، آخر برای حال خود مادر هم این همه بی تابی خوب نبود؛ دست به کار شد.🙁 +بسم الله! حاج خانوم بفرما بیرون، بفرما بیرون ببینم!! –چی می‌گین!؟ بچمه!! داره جون میده! کجا برم!؟ +بفرما اینجا باشی زنده می‌شه!؟ بفرما بیرون ببینم. یالا... . صدای حاجی لحظه به لحظه بلندتر می‌شد و سعی می‌کرد با حرکت دادن دست راستش👋🏻 مادر را به طرف بیرون هدایت کند.😐 خدا می‌داند خودش هم دلش به این رفتار رضا نمی‌داد، ولی چه کار باید کرد.😣 ماندن مادر در آن شرایط هم برای خودش خطرناک⚠️ بود هم برای دکترها مزاحمت.♨️ تمام فکر حاجی برگشتن بود🌱 و بس. دکترش می‌گفت باید هرچه سریع‌تر برای پیوند عروق به یک بیمارستان🏩 برسد.🔅 «با دکترش که صحبت کردیم گفت باید به بیمارستان برسونیدش که پیوند عروق داشته باشد. یادمه ساعت ۲/۴۵ دقیقه بود،⏰ بیمارستان های خاص🏩 رو تماس گرفتیم☎️ کسی جواب نمی‌داد 😖، همه بیمارستان‌هایی که تصورش رو بکنید. اون شب🌙 موتور تریل‌هایی🏍 که دستمون بود حدود بیست تا می‌شد. بچه‌های گردان رو صدا زدیم🗣 و موتورها🏍 رو دادیم بهشون. تصمیم گرفتیم هر طور شده یه جا پذیرش بگیریم، گفتیم برید، حتی یه سری بچه ها رو تا شهر ری فرستادیم که حتی بتونن جنوب شهر پذیرش بگیرن.» ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯