✍حالات معنوی سوختن و گریستن با اشعار عارفانه سردار شهید محمد حسین یوسف الهی... 🔹یک بار محتاج مسئول قرارگاه را برای شناسایی منطقه به هور بردم محمد حسین یوسف الهی مسئول شناسایی بود و می بایست برای توجیه همراه ما بیاید. 🔸سه تایی سوار قایق شدیم او سکان را به دست گرفت و راه افتادیم داخل هور همین طور که می رفتیم زیر لب اشعاری را زمزمه می کرد کم کم صدایش بلندتر شد و به طور واضح خطاب به محتاج شروع به خواندن کرد... 🔹نیمی ام ز آب و گل نیمی ام ز جان و دل نیمی ام لب دریا نیمی همه دردانه... 🔸گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه... 🔹من بی سر و دستارم در خانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه... 🔸حالات عجیبی داشت انگار توی این عالم نبود بنده خدا محتاج که با این حالات محمد حسین آشنایی نداشت خیلی تعجّب کرده بود. 🔹نگاهی به او می کرد و نگاهی به من رو کرد به من گفت این حالش خوب است گفتم نگران نباش این حال و احوالش همین طور است. 🔸با اشعار عارفانه سر و سری داشت و با توجّه به محتوای اشعار حالات معنوی خاصی به او دست می داد گاهی سر شوق می آمد و می خندید و گاهی هم می سوخت و می گریست. 💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحات ۷۰_۶۸ راوی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی... @shahidan_kerman