💔  بارش بي‌امان خمپاره‌ها تا نيمه شب ادامه داشت. تركش‌هاي سرخ خواب را از همه گرفته بود. زير پل، تعدادي از افراد نشسته بودند... «همداني» از زير پل بيرون آمد، مات و حيران به روي پل نگاه كرد. نزديك دهنه پل و كنار تپه «مجاهد» در همان مكاني كه خمپاره هاي صد و بيست مثل باران مي‌باريدكسي به نماز ايستاده بود. صداي انفجار خمپاره‌ها لحظه اي قطع نمي‌شد. طنين صداي «محمد بروجردي» در گوشش پيچيد: «اين امانت ماست ...دست شما...امانتدار خوبي باشيد.» دوباره نگاه كرد شهبازي در وسط آتش دشمن مثل ابراهيم با آرامش به قنوت ايستاده بود. نمي دانست چه كار كند. جرات حضور در خلوت شهبازي را نداشت. طاقت نياورد در حاليكه اشك پهناي صورتش را پوشانده بود، به زير پل بازگشت. خلوص نماز شبهاي شهبازي در ميان اهل جبهه مشهور بود، و همداني با تمام وجودش اين خلوص را در ظلمات شب مشاهده كرده بود. ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi