#تهمت ۳
جالب بود از صبح اینهمه براش کار کرده بودم اما باز هم حمیده براش عزیز بود.
یکم که سبزی هارو خرد کردم رفتم تا چای بخورم بعد از خوردن چای کمی نشستم بعد به حمیده گفتم یکمی هم تو خرد کن انگشتم تاول زده. با کمی من من گفت اخه من بلد نیستم خرد کنم همیشه سبزی اماده میخرم.
مگه میشد بلد نباشه معلوم بود داره دروغ میگه با ناراحتی و دلخوری رفتم سراغ سبزی ها خرد کردم و اما برای سرخ کردنشون دیگه نموندم و به خونمون برگشتم حتی تعارفم نکردند که شام بمونم.
وقتی به خونه برگشتم یادم اومد انگشترم رو که موقع شستن سبزی ها در اوردم اونجا جا گذاشتم بنابراین به خونه مادرشوهرم زنگ زدم و بهش گفتم اون رو کجا گذاشتم اما کفت پیداش نکردم.