۱ وقتی که شوهرم اومد خواستگاریم چون پسر عمه م بود شناخت کاملی روشون داشتیم برادرم یه مدتی خونه عمه م مستاجر بود و از جیک و پوک زندگیشون خبر داشت به من گفت زن حسن نشو حسن پسر خوبیه اما خانواده ش اندازه خانواده قرار و قانون نداره ما نمیتونیم با اینا زندگی کنیم گفتم وا خودش خوبه دیگه پس بقیه رو می خوام چیکار؟ جواب مثبت دادم برادرمم عروسی من نیومد وقتی که ازدواج کردیم تازه متوجه شدم که چرا داداشم می گفت زن حسن نشو حسن خیلی خوب بود من الان با این که فوت شده ازش خیلی راضیم ولی خانواده خیلی بدی داشت عمه م بین بچه هاش فرق میذاشت و این موضوع براش افتخار بود داستانی که می خوام براتون بگم داستان زندگی برادر شوهرمه که خیلی منو اذیت میکرد بهم فحش میداد فحش های زشت که لات های خیابونی هم نمیگن برای اینکه همسرم متوجه نشه و بین برادر ها دعوا پیش نیاد به هیچ کس نمی گفتم اما خیلی اذیت میشدم ادامه دارد کپی حرام