eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ وقتی که شوهرم اومد خواستگاریم چون پسر عمه م بود شناخت کاملی روشون داشتیم برادرم یه مدتی خونه عمه م مستاجر بود و از جیک و پوک زندگیشون خبر داشت به من گفت زن حسن نشو حسن پسر خوبیه اما خانواده ش اندازه خانواده قرار و قانون نداره ما نمیتونیم با اینا زندگی کنیم گفتم وا خودش خوبه دیگه پس بقیه رو می خوام چیکار؟ جواب مثبت دادم برادرمم عروسی من نیومد وقتی که ازدواج کردیم تازه متوجه شدم که چرا داداشم می گفت زن حسن نشو حسن خیلی خوب بود من الان با این که فوت شده ازش خیلی راضیم ولی خانواده خیلی بدی داشت عمه م بین بچه هاش فرق میذاشت و این موضوع براش افتخار بود داستانی که می خوام براتون بگم داستان زندگی برادر شوهرمه که خیلی منو اذیت میکرد بهم فحش میداد فحش های زشت که لات های خیابونی هم نمیگن برای اینکه همسرم متوجه نشه و بین برادر ها دعوا پیش نیاد به هیچ کس نمی گفتم اما خیلی اذیت میشدم ادامه دارد کپی حرام
۲ برادرشوهرم سه تا بچه داشت و با زن و بچه ش مثل ما ی اتاق توی حیاط خونه مادرشوهرم داشت و زندگی میکرد کلا همه برادرهای شوهرم اینجوری بودن ی روز یکی از اقوام مادرشوهرم اومد خونمون و شروع کرد از قدیم حرف زدن گفت که برادرشوهر بزرگه ت وقتی سرحال بود و زنش طلاق نگرفته بود خیلی خوشبخت بودن اما انقدر حسین زنشو اذیت میکرد که دیگه همه میدونستن و خبر داشتن ولی کسی زورش بهش نمیرسید برادر بزرگه شوهرتم خیلی مظلوم بود یعنی مظلوم نبودا مراعات میکرد میگفت تو برادری اختلاف پیش نیاد تا اینکه برادرشوهرت دیگه نتونست از جاش بلند شه اذیت های حسین هر روز بیشتر شد اونم مجبور شد دوتا دختراشو بذاره اینجا و طلاق بگیره بره چون تحمل نداشت همه سرزنشش کردن که چرا نموند و پای بچه هاش واینساد ولی من خودم یادمه انقدر اذیت شد تا اینکه طاقت نیاورد همه میگفتن این بمونه ولی کسی به حسین نمیگفت دست از اذیت کردنش بردار ادامه دارد کپی حرام
۳ با اینکه جاری بزرگم قبل از ورود من به این خانواده طلاق گرفته بود اما دردش رو درک کردم منم همین مشکل رو داشتم و از سمت برادر شوهرم خیلی تحت فشار بودم می‌ترسیدم به شوهرم بگم و بین برادرا اختلافی پیش بیاد منو مقصر بدونن یا خدای نکرده دعوایی بشه و کسی آسیب ببینه برای همین بود می‌ریختم توی خودم ی روز بچه‌ام خیلی کوچیک بود رفت توی حیاط اونم تو سرمای زمستون که دیدم جیغش اومد بلند شد رفتم دیدم حسین شلنگ آب سرد رو از بالا گرفته روی سر بچه‌ام تا پایین هیچی نگفتم بچه رو بردم خونه لباساش رو عوض کردم و ساکمو بستم رفتم خونه برادرم وقتی برادرم پرسید چی شده تمام حرف این چند سالو براش تعریف کرد کلی سرزنشم کرد که من بهت گفته بودم با این ازدواج نکن اما گوش نکردی بعدم فرستاد دنبال شوهرم شوهرم اومد خونه داداشم و پرسید چی شده که داداشم تمام حرفای منو بهش گفت شوهرم خیلی ناراحت و شرمنده شد گفت فکر نمی‌کردم زنم انقدر در عذاب باشه ای کاش از اول به خودم می‌گفت چشم من خونه می‌گیرم دو روز بعد از اونم خونه گرفت و من توی اون دو روز خونه برادرم بودم هیچ وقت حسین رو به خاطر بدی‌هایی که بهم کرد نبخشیدم ادامه دارد کپی حرام
۴ سال‌ها گذشت و بچه‌هامون بزرگ شدن حسین هیچ وقت نتونست پیشرفت کنه و همیشه توی همون دو تا اتاقی که از اول بهش داده بودن زندگی می‌کرد اما در عوض به لطف خدا ما موفق شدیم یه زمین بخریم و خونه بسازیم یه روز رفتم خونشون بهم گفتن که پسرش بیماره دلم برای بچه‌اش سوخت تا اینکه خبر رسید حسین خودشم مریضه و دکتر گفته به زودی می‌میره چند وقت بعدشم حسین مرد اینکه آدم وقتی زنده است چیکار کنه خیلی مهمه و چطور زندگی کنه خیلی مهمه بعد از مرگ حسین بچه‌هاش آواره شدن بچه‌های قد و نیم قدش همگی اسیر مواد شده بودند حتی دخترای حسین به بدنامی توی شهرمون مشهور شدن من به بد هیچ انسانی راضی نیستم اصلاً هم نمی‌خوام بچه‌هاش عذاب بکشن ادامه دارد کپی حرام
۵ اما یه نفر یه روز بهم گفت بچه‌های حسین دارن تقاص کاری رو پس میدن که حسین با تو کرد نه فقط تو با جاری بزرگتم کرد و بچه هاش بی مادری کشیدن گفتم نه اینجورم نیست که گفت چرا هست، بچه هاش با اینکه سن کمی دارند اما به چیز خوبی مشهور نیستن ما بابت اعمالمون به خدا پاسخگو هستیم و اعمالمون مربوط به خودمون هست اما بچه هامون نه، بیشتر از هر چیزی بحاطر تربیت بچه هامون باید به خدا پاسخگو باشیم پایان کپی حرام