#لطف_پروردگار ۳
یه روز که حسابی کار کرده بودم و خسته شده بودم نشسته بودم تو محل کارم صاحب کار اومد بهم نگاه کرد اوسا بهم گفت پاشو دیگه نشستن بسه به زحمت بلند شدم سرکارگره بهم گفت اگه درست رو میخوندی الان مجبور نبودی اینجا حمالی کنی و انقدر بهت فشار بیاد بهش گفتم من بابام وقتی بچه بودم توی یه تصادف مرده مادرم تمام این سالها تو خونههای مردم کار کرده خرجمونو داده منم دوست دارم درسمو بخونم توی مدرسمونم شاگرد اول بودم ولی چون که پول نداریم و باید کمک مادرم مخارج خونه رو بدم نمیتونم فعلاً درس بخونم شاید اصلاً نتونم درس بخونم ولی همین که یه باری رو از روی دوش مادرم برمیدارم برام بسه
ادامه دارد
کپی حرام