۳ مامور ها وقتی که گشتنش هیچی نداشت اون پسرم همش ادعای بیگناهی میکرد و میگفت که معتاد نیست و چیزی با خودش نداره، برای همین من رو گشتن مواد رو که با من پیدا کردن منتقلم کردن به کلانتری بهم می‌گفتند باید بری کمپ اجباری فکر می‌کردن من معتادم برای اینکه اون پسر آبروش حفظ بشه و نامزدیش بهم نخوره هیچی نگفتم حتی می‌تونستم زنگ بزنم بنیاد جانبازان تا بیان و کمکم کنن اما برای حفظ آبروی اون پسر سکوت کردم دو روز توی بازداشتگاه بودم که دیدم منو بردن پیش رییس کلانتری، دیدم زنم اومده اونجا بهم گفت یکی از همسایه‌ها اومده اینجا کار داشته تو رو دیده که بازداشتت کردن اومدم ببینم چی شده خیلی خجالت کشیدم رییس کلانتری به زنم می‌گفت شوهرت معتاده و بزار ببریمش کمپ ترک کنه، گفت شوهرم معتاد نیست و من از همسرم مطمئنم یه دفعه دخترم وارد اتاق شد ادامه دارد کپی‌ حرام