eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
104 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من جانبازم چون که درصد جانبازیم اونقدر بالا نیست حقوقی کمی که بهم می‌دادند کفاف زندگیم رو نمی‌داد و مجبور بودم با موتور مسافر کشی کنم قدیم مثل الان نبود که هر کسی تو خونه ش یه موتور و ماشین داشته باشه مردم جایی که می‌خواستن برن یه موتوری می‌گرفتن و باهاش می‌رفتن شهرمون چون حاشیه نشین بود و ماشین هنوز نیومده بود منم با همین مسافرکشی زندگیم رو می‌گردوندم یه پسری بود اون دوران وضع مالی پدرش خوب بود خودشم خوشتیپ و خوش قیافه بود اما یه ایرادی داشت اونم این بود که معتاد بود و هر روز توی ساعت خاص میومد به من می‌گفت ببرم یه جا تا بشینم بکشم من می‌بردمش یه جای پرت مینشست به کشیدن و وقتی که کارش تموم می‌شد برش می‌گردوندم به خونشون گاهی اوقات توی مسیر باهام حرف می‌زد و می‌گفت که نامزد دارم ادامه دارد کپی حرام
۲ می‌گفت نامزدمو خیلی دوست دارم دختر ریز و آرومیه تعریف می‌کرد که چقدر عاشق نامزدشه و حاضره براش هر کاری بکنه یه بار بهش گفتم خب تو که انقدر دوسش داری چرا ترک نمی‌کنی که یه زندگی راحت براش بسازی گفت دست خودم نیست نمی‌تونم ترک کنم اونم دوست دارم و نمی‌خوام از دستش بدم همیشه می‌بردمش می‌نشست یه گوشه به مواد کشیدن میدونستم که موادو توی دستش نگه می‌داره نمی‌ذاشت تو جیبش یه روز اومد سراغم و گفت بیا بریم مواد بکشم منم مثل همیشه سوارش کردم تا بریم وسط راه پلیس گرفتمون و گفت که گزارش دادن اون پسر مواد داره ، موقعی که می‌خواست پیاده بشه یواشکی مامورا مواد رو از دستش گرفتم تو دست خودم ادامه دارد کپی حرام
۳ مامور ها وقتی که گشتنش هیچی نداشت اون پسرم همش ادعای بیگناهی میکرد و میگفت که معتاد نیست و چیزی با خودش نداره، برای همین من رو گشتن مواد رو که با من پیدا کردن منتقلم کردن به کلانتری بهم می‌گفتند باید بری کمپ اجباری فکر می‌کردن من معتادم برای اینکه اون پسر آبروش حفظ بشه و نامزدیش بهم نخوره هیچی نگفتم حتی می‌تونستم زنگ بزنم بنیاد جانبازان تا بیان و کمکم کنن اما برای حفظ آبروی اون پسر سکوت کردم دو روز توی بازداشتگاه بودم که دیدم منو بردن پیش رییس کلانتری، دیدم زنم اومده اونجا بهم گفت یکی از همسایه‌ها اومده اینجا کار داشته تو رو دیده که بازداشتت کردن اومدم ببینم چی شده خیلی خجالت کشیدم رییس کلانتری به زنم می‌گفت شوهرت معتاده و بزار ببریمش کمپ ترک کنه، گفت شوهرم معتاد نیست و من از همسرم مطمئنم یه دفعه دخترم وارد اتاق شد ادامه دارد کپی‌ حرام
۴ شروع کرد با رییس کلانتری احوالپرسی کردن تعجب کردم که دختز نوجوونم چرا باید رییس کلانتری رو بشناسه وقتی علت رو پرسیدم دخترم گفت ایشون بابای همکلاسیمه که چند بار منو تا خونه رسونده، اشناییت دخترم با رییس کلانتری باعث شد که راحت تر بتونیم حرف بزنیم بهم گفت واقعا جای تاسف داره دختر بزرگ داری و معتادی بخاطر زندگیت و زن بچه ت هم که شده حداقل بیا برو ترک کن. بهش خندیدم و گفتم من معتاد نیستم حقیقت چیز دیگه ای هست ولی من نمیخوام بگم خیلس جدی گفت شما تا حقیقت رو نگی بنده اجازه نمیدم از اینجا بری بهش گفتم مواد برای اون پسر بود ولی من گردن گرفتم چون نامزد داره و عاشقشه ازم پرسید تو از کجا میدونی؟ گفتم چون من هر روز میبرمش ی جا که مواد بکشه ادامه دارد کپی‌ حرام
۵ کارت جانبازیم رو نشون رئیس کلانتری دادما مشخصات کاملمم بهش دادم متوجه شد که من حتی نمی‌تونم مواد مصرف کنم چون درجا باعث مرگم میشه به خاطر آشناییتی که با دخترم داشت و وقتی که بی‌گناهی منم ثابت شد منو ول کردن برگشتیم خونه تا چند روز از خانواده‌ام خجالت می‌کشیدم اما بعد به مرور رابطمون دوباره مثل قبل شد مدتی گذشت که اون پسرو توی خیابون دیدم اول خواست ببرمش جایی که مواد بکشه اما گفتم امکان نداره و نمیبرمت یکبار ابروم رو بخاطر تو به خطر انداختم بسه یهو شروع کرد درد دل کردن و گفت دوماه بعد از دستگیری شما نامزدم متوجه اعتیادم شد و رهام کرد ابروم همه جا رفته بهش گفتم خب ترک کن دیگه با ارزش تر از زندگیت که نیست، یکم حرف زد و رفت اما برای من شد تجربه که هر کسی ارزش ابرو داری نداره پایان کپی حرام