۶ انگار دنیا رو بهم داده بودن انقدر که خوشحال بودم نمی‌دونستم باید چیکار کنم فوری از شوهرم پول گرفتم و رفتم یه کلاس خیاطی ثبت نام کردم بالاخره بعد از چند سال با رضایت قلبی خودش بهم اجازه داده بود که برم کلاس و برای خودم زندگی کنم استعدادم توی خیاطی خیلی خوب بود توی کمترین زمان همه چیزو یاد گرفتم و چون کارم خیلی دقیق بود و مربیم ازم راضی بود اجازه نداد که از کنارش بیام بیرون منو نگه داشت همونجا کمکش آموزش می‌دادم یه وقتی سفارش دوخت می‌گرفت براشون می‌دوختم تا اینکه آروم آروم از زیر سایه اسم مربیم در اومدم و مشتریای مخصوص خودمو داشتم خدا را شکر زندگیمون خیلی بهتر شد و الانم می‌خوام برای پسر بزرگم زن بگیرم شوهر من بعد از اون اتفاق دیگه خیلی با من خوب شد و زندگی برام راحت‌تره پایان کپی حرام