2 و خودمو فراموش کردم..فراموش کردم که ازدواج‌کردم تا خوشبخت شم اما الان دارم برای خوشبختی یکی دیگه می‌جنگم. احسان بعد از اینکه امتحان داد برای خلبانی قبول شد. شبی که نتایج اومدن از خوشحالی کم‌مونده بود بال در بیاریم‌ . احسان مهمونم کرد و شب رو بیرون کباب خوردیم . اون شب شیرینی قبول شدن تو رشته خلبانی ش رو بهم داد اما بعد از اون رفتاراش کاملا عوض شدن. دوره آموزشی که تموم شد رفت خلبان شد. با خودم فکر می‌کردم که باید بیشتر به خودم برسم به هر حال شوهرم خلبان شده و درسته که من خیلی فداکاری کردم اما احسان الان به یه همسر احتیاج داره که کارای خونه رو به نحو احسنت انجام بده. دیگه بیرون کار نمی کردم و خودمو تو خونه با کارای خونه سرگرم می‌کردم. ادامه‌ دارد. کپی حرام.