#قسمت_۶
خانواده ما با فرهنگ
#ایثار و
#شهادت عجین بود، ولی فکر
#شهادت و نبود پسرم
#هادی برایم سخت بود، اما این سختی را به خاطر مسیری که
#هادی قدم در آن گذاشته بود تحمل میکردم. خوشحالم که در
#راه #اسلام رفت و به
#آرزویش رسید و
#شهید شد.
#هادی #شهادت را هم برای
#رضای خدا میخواست.
🍃⚘🍃
#هادی از شاخصههای اخلاقی برادرم از من سؤال میکرد؛ اینکه چطور بچهای برای خانواده بود؟ چه رفتارهایی داشت که در نهایت منجر به
#شهادت شد. میخواست بداند برادرم چطور توانست در آن سن و سال راهی
#جبهه شود و چطور در
#۱۳ سالگی
#شهید شد.
🍃⚘🍃
#هادی بسیار به روزهای
#حضور #برادرم و
#همت او برای رسیدن به
#جبهه و میدان
#جهاد #غبطه میخورد. زمانی که# برادرم شهید شد، من ۱۱ سال داشتم. وقتی از من در مورد
#برادرم سؤال میکرد، من اطلاعات و حرفهایی را که از مادر و پدر و اطرافیانم شنیده بودم برایش روایت میکردم. برادرم
#کتابهای مذهبی را مطالعه میکرد؛ کتابهایی نظیر
#تاریخ انبیا و... من که میخواستم به
#کتابها دست بزنم میگفت: نباید به اینها دست بزنی پاره میشوند.
🍃⚘🍃
خوب یادم است سالها بعد، یک روز
#هادی رفت خانه مادرم و گفت:
#تاریخ انبیای دایی را بدهید من مطالعه کنم، چرا نگهش داشتی مادرجان. مادرم گفت: اینها یادگاری
#داییات است!
#هادی به مادرم گفت بدهید ما هم مطالعه کنیم تا ثوابش برسد به روح دایی!
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇