۲ خدارا شکر اون موقع خونه بهتر گرفتیم و همین طور ماشین پسرمون فرشید چهار سال و نیمش بود که دخترم فرنوش به دنیا اومد میگن هر پدری وقتی دختر دار شه حس پدر بودن و میفهمه منم همین جوری بودم فرنوش زندگی ما را کامل کرد وقتی فرنوش به جمع ما اضافه شد از خانومم خواستم تو خونه بشینه و دیگه سر کار نیاد بنده خدا موافقت کرد چون بچه هامون براش خیلی عزیزتر از کار و موقعیتش بودن من به خوبی میتونستم زندگی را بچرخانم زندگی ما خیلی خوب بود خدا شاهده هیچ وقت دلم زندگی بیرون از خونه را نخواست اینکه موقعیتش و داشتم ولی کاری نکردم خدا را شکر بچه هام باهوش و درس خونیپ بودن و باعث افتخارم بودن حدودا هفت سال پیش تصمیم گرفتم که تو کار پخش مواد غذایی بزنم یک دفتر زدم چند تا کارمند و بازاریاب و منشی گرفتم خانومم تو این راه خیلی کمکم کرد سهم الارثش و بهم داد پس انداز و طلاهاش و بهم داد خدا را شکر تو این راه موفق بودم و ناراحت بودم چرا زودتر تو این کار نیفتادم سه سال اول خانوم یکی از بچه های شرکت منشی من بود بعد اینکه خانومش باردار شد دیگه منشی من نیومد و آگهی این ور و اون ور دادم و به دوست آشنا سپردم خیلیها اومدن که یا راهشون دور بود یا کار منو بلد نبودن ادامه دارد کپی حرام