«مُشْتٰاقُ‌اْلْحُسِینِ‌عَلَیهِ‌اْلْسَلامِ»
#کتابخوانی 📚از ام الرصاص تا خانطومان اما قصه ی پر غصه و داستان دنباله دار صدای بسیاری از بچه ها که
📚از ام الرصاص تا خانطومان مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود: «بله!» مشتاقی: «خونه زردم. نیرو می خوام!» محمود: «مشتاق کجایی؟» مشتاقی: «تو خونه زردم. وضعیت خیلی بده! بیایید اینجا، تانک دشمن آمده بالا!» «تقی! صدا رو داشتی؟ ما خونه زرد رو گرفتیم.» رضا: «طاها_رضا» طاها: «بله!» رضا: «به کمکی بگو دست شون رو بگیره!» مشتاقی: «مشتاقم! توی خونه زردم. نیرو می خوام!» «الان بچه ها میان؟» رضا: «عبدالله! مشتاق توی خونه زرده! نیرو بفرستید! بچه ها توی خونه زرد مشکل دارند! درگیری خیلی سنگینه! نیروهای ما کمه!» مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود: «بله!» مشتاقی: «وضعیت سیدرضا خیلی بده! نیرو بفرست!» محمود: «می فرستم، چشم!» مشتاقی: «عبدالله_مشتاق» عبدالله: «مشتاق کجایی؟ سریع بگو؟» مشتاقی: «توی خونه زردم. بیا! حال مون خیلی بده! من تنهام.» (در این زمان، حسین مشتاقی هم تیر می خورد.) @shahidmoshtaghi