با آمبولانسی که آرم هلال احمر داشت از این منطقه به آن منطقه میرفتم؛ روی شیشه عقبش نوشته بودم:
« همسـنـگرم کـجــایی؟! »
دو شبانه روز بود که نخوابیده بودم؛ کنار جاده پارک کردم و توی ماشین خوابیدم.
نمیدانم چه مدت خوابم برد که با صدای شیشه ماشین بیدار شدم. چوپان عشایری از اهالی کرمانشاه بود که گفت: «آقا خیلی وقت است دنبال شما میگردم» گفتم: «بـرای چـی؟»
گفت: «دنبـالم بیــا»
حدود سه کیلومتر پیش رفتیم؛ کنار تپه کوچکی ایستاد؛ خـاکـها را کنـار زد.
دو شهـید آرام کنـار هـم خوابیده بودند تازه فهمیدم آن بیخوابی ناخواسته و آن خواب یکباره، بی جهت نبوده است.
پرسیدم: «چـی شد سـراغ من آمدی؟»
گفت: «پشت ماشـین را خواندم.»
برگـرفـته از کتـاب
" تـفـحـص"
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید