💔 ✨برای اولین بار منتشر شد✨ #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_دوم شب بیداری های دوران سخت بارداری، خسته ام کرده بود تصمیم داشتم به همان هشت فرزند قناعت کنم اما یاد حرف شوهرم افتاد که همیشه می گفت: "هیچ برگی از درخت نمی افتد، مگر به خواست خدا" به حکمت خدا راضی شدم... ماه اسفند فرا رسید و آخرین روزهای بارداری من همزمان شده بود با ماه مبارک رمضان. یادم می آید که یکی از شب های احیا بود و مردم برای مناجات به مساجد می رفتند، با اینکه دلم همراه آنها می رفت اما باید در خانه می ماندم و منتظر تولد فرزندم بودم... همسرم هم مرا در خانه تنها نمی گذاشت و در خانه به احیا و شب زنده داری می پرداخت. شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر؛ همه جا تاریک و ظلمانی بود و هوا هم از همان سر شب، بارانی. غلامحسین، سجاده اش را کنار پنجره اتاق پهن کردو مشغول راز و نیاز با خدا شد. باران کم کم شروع شد و من ساعتی به نماز و دعا پرداختم و رفتم که بخوابم. مدتی در رختخواب ، به فرازهایی از دعای جوشن کبیر که غلامحسین می خواند گوش می دادم که ناگهان نور سفید خیره کننده ای تمام خانه را روشن کرد.... مو بر تنم راست شد. خیلی ترسیدم. با همان حالت همسرم را صدا زدم و گفتم ببین بیرون چه خبر است؟ کسی وارد خانه شده؟ گفت... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد