شهید شو 🌷
💔 ✨انتشار برای اولین بار✨ #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هفتم دوران راهنمایی هم تمام شد و محمدحسین ا
💔

✨انتشار برای اولین بار✨


 
 


یک شب غلامحسین گفت: "دیشب که به مسجد رفته بودم دیدم که او اعلامیه ها و نوارهای امام را در پیراهنش پنهان می کند. همه چیز را به خدا بسپار. فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین."


کم کم فعالیت انقلابیون در گوشه و کنار کشور به گوش می رسید. در خانه ما هم غلامحسین به همراه بچه ها به تجزیه و تحلیل سخنرانی ها و اعلامیه های امام می پرداخت. 


یک روز رسما از رادیو اعلام کردند که جمعی از مردم در میدان ژاله سرکوب کرده اند و به پدر و مادرها اخطار دادند که مراقب رفتار فرزندان خود باشند و دولت، هیچ مسئولیتی در قبال عواقب ناشی از خرابکاری آنها نمی پذیرد.


آن روز ناگهان به یاد رفت و آمدهای مشکوک محمدحسین و محمدهادی افتادم و دلشوره عجیبی گرفتم. از جوّ حاکم و ظلم ظالمانه دولت متنفر شده بودم.


با آمدن مهرماه و باز شدن مدارس، آرامش نسبی به سراغم آمد
غافل از این که برای بچه ها مبارزه با ظلم، زمان نمی شناسد.


رفتار و کردار محمدحسین نشان می داد که فکرش مشغول است. پرسیدم: "اتفاقی افتاده که این قدر آشفته ای؟"


گفت: "امام در سخنرانی هایش دستور تعطیلی مدارس و دانشگاه ها را داده اند، مردم تهران هم اعلام آمادگی کرده اند، اما در کرمان حرکت منسجمی صورت نگرفته و حتی خیلی از بچه ها خبر ندارند من نمی توانم بی تفاوت باشم".


گفتم: "با یک گل بهار نمیشه! مواظب باش کاری نکنی که برایت دردسر شود!"


خندید و گفت: "قول نمی دهم اما سعی می کنم."


... 
...



💞 @aah3noghte💞