💔 ✨انتشار برای اولین بار✨ رمان آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_بیستم راوی: سردار شهید حاج قاسم سلیمانی هور در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقی ها محمدحسین را بگیرند. یک بار رفته بود برای شناسایی خطی که دست بچه های لشکر 25 کربلا بود و می بایست آن را پوشش دهیم. موقعیت ما در هور طوری بود که تمام سنگر ها پخش بودند و شکل خیلی منظمی نداشتند. وضعیت بدی بود، عراقی ها خیلی راحت می توانستند سنگر ها را دور بزنند و داخل منطقه شوند. آن روز محمد حسین به همراه دو نفر دیگر از بچه ها رفته بودند تا سنگر های خالی خط کربلا را شناسایی کنند و موقعیت را برای استقرار نیروهای لشکر خودمان بسنجند. آن ها طبق برنامه در آبراه مورد نظرشان پیش می روند، اما به سنگر ها نمی رسند. همین طور به راهشان ادامه می دهند که یک مرتبه از دور سنگری را می بینند. وقتی خوب نزدیک می شوند، یک دفعه عراقی ها از داخل سنگر به طرف بچه ها تیراندازی می کنند. آن ها هم بلافاصله رگباری روی دشمن می بندند و بعد با سرعت دور می زنند و به طرف خط خودمان حرکت می کنند. عراقی ها سوار قایق موتوری می شوند و آن ها را تعقیب می کنند. بچه ها موقع رفتن، بدون اینکه متوجه شوند از یک کمین عراقی عبور کرده بودند. این دو کمین با هم در تماس بودند و زمانی که محمدحسین و بقیه از دستشان فرار می کنند، کمین اول باخبر شده و سر راه بچه ها منتظرشان می شوند. موقعیت طوری بود که به راحتی می توانستند آن ها را بزنند، اما گویا می خواستند اسیرشان کنند. محمدحسین وقتی به کمین بعدی می رسد، به همراه دوستانش کف قایق می خوابد و سنگر می گیرد و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت، سعی می کند تا از مهلکه بگریزد، اما وقتی کمین را رد می کنند و فاصله می گیرند یک مرتبه بنزین تمام می کنند، به هر مصیبتی،ذره ذره، خود را به سمت خط خودی می کشند تا به حاج یونس و علی نجیب زاده که آنجا مشغول کار بودند، بر می خورند. حاج یونس هم آن ها را کشانده بود و به خط خودمان آورده بود. اتفاقاتی این چنین برای محمد حسین زیاد پیش می آمد، اما هر بار به لطف خدا و با زیرکی خاصی خود را دست عراقی ها خلاص می کرد. گر نگهدار من آن است که که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد