شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_شصت_و_نه راوی: مادر شهید عینک ...م
✨ انتشار برای اولین بار✨

  

راوی: مادر شهید
عینک



با خودم فکر کردم حتما حالش بد تر شده است و نخواسته مرا بیدار کند. چون همیشه سعی داشت مزاحم کسی نباشد.

 با عجله از ماشین پیاده شدم. نگاهی به اطراف انداختم. اثری از او نبود. نمی دانستم چه کار کنم. خودم را به خیابان اصلی رساندم، دو طرف را نگاه کردم، اما نبود.
داخل کوچه، کنار ماشین، هیچ جا نبود.


یک دفعه متوجه مسجد شدم. جلو رفتم.
 در مسجد باز بود، آهسته داخل شدم، در حالی که با نگاه مرتب اطراف را جستجو می کردم، آهسته آهسته جلوتر می رفتم. یک مرتبه سایه ی یک نفر در گوشه ی شبستان مسجد، توجه ام را جلب کرد. یک نفر در حال راز و نیاز در گوشه ی دنجی از مسجد بود. 


جلوتر رفتم، محمدحسین در حالت قنوت بود. با خودم فکر می کردم بهتر است مزاحمش نشوم، اما نمی توانستم دل بکنم و بروم.

آرام گوشه ای رفتم و به تماشایش نشستم.
حالت عجیبی داشت.، گریه می کرد، اشک می ریخت، دعا می خواند و بدنش به شدت می لرزید.
 برای لحظاتی خودم را فراموش کرده بود. چنان غرق در حالت عارفانه ی او شده بودم که اصلا نمی فهمیدم کجا هستم و در اطرافم چه می گذرد.

وقتی نمازش تمام شد، چیزی به اذان صبح نمانده بود. رفتم وضو گرفتم و دوباره به شبستان برگشتم. وضعیت محمدحسین دیگر عادی شده بود.


نماز صبح را که خواندیم، دوباره راه افتادیم، اما این بار محمدحسین حالش خیلی بهتر شده بود. مناجات شب او را سرحال کرده بود. انگار دیگر دردی وجود نداشت، شروع به صحبت کرد؛ حرف هایی که برای لحظاتی انسان را از دنیای مادی اطراف خودش دور می کرد. وقتی از حالش پرسیدم، گفت :
«خداوند همه ی انسان ها را در بوته ی آزمایش قرار می دهد، حتی آن هایی که به مقام و منزلت بالایی رسیده اند. اینها همه اش امتحان الهی است. خوشا به حال آن هایی که سربلند و پیروز از این امتحانات بیرون آمدند و رستگار شدند و رفتند!» 

بعد شروع به خواندن شعر مورد علاقه اش کرد :
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی



وقتی حرف هایش تمام شد، اشاره ای به وضعیت جسمی و بدن مجروحش کرد و فقط این مصرع را خواند که:
ما نداریم از رضای حق گله


شاید باورتان نشود مادر جان! وقتی این حالات محمدحسین را دیدم تا تهران دیگر حواسم به خودم و جاده نبود.»



محمدعلی راست می گفت. آنچه ما از حالات او می دیدیم، ارزش غبطه خوردن را داست. 




 
... 
...



💞 @aah3noghte💞