🔸رؤیای آمریکایی
(یک صفحۀ خوب از کتاب
#مهاجران اثر
#هاوارد_فاست)
🔹«وقتی دان به اتاق خودش در هتل بیلتمور رفت، روی بسترش دراز کشید و به سقف خیره شد. چهلسال داشت و اگر تاکنون کسی رؤیایی آمریکایی را در خواب دیده بود، او نیز مطمئناً چنان رؤیایی در سر داشت.
اکنون سال ۱۹۲۸ بود و فقط چهلسال از زمانی که مادر و پدرش در بندرگاه نیویورک از کشتی قدم به آیسآیلند گذاشته بودند میگذشت. پدرش ماهیگیری فرانسویایتالیایی بود که با همسری ایتالیایی، بدون ذرهای آشنایی با انگلیسی، سرگردان و بیآنکه در دنیای ایستساید نیویورک دوستی داشته باشد، قدم به آنجا نهاد. آنها ماجراهایی را که بر سرشان آمده بود، بارها و بارها برایش گفته بودند. آن روزهای گرسنگی در نیویورک، استخدام پدرش در یک گروه کار برای راه آهن آچیسن و توپکا و سانتافه، خطی که از فراز کوهها وارد سانفرانسيسكو میشد، نخستین دورنمای سانفرانسيسكو، آن شهر طلایی در کنار خلیج، مبارزه برای زندگی کردن و برای زندهماندن و برای بودن...»
💠
ادامۀ این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11823
#یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب
☑️
@ShahrestanAdab