گفت: در آستانه بمون!
پرسیدم: یعنی چی؟
گفت: یعنی اگه وارد خونهای شدی، نزدیک در بمون،اگه وارد گروهی شدی، حوالی ورودی بمون، اگه از حرفای کسی خوشت اومد، خیلی غرقش نشو، در آستانه بمون! اگه باوری رو پذیرفتی، در آستانه بمون! اگه در مورد نظرات و افکارت خیلی مطمئنی، در آستانه بمون! اینکه در آستانه میمونی به معنی استفاده نکردن و لذت نبردن از موقعیتی که توش هستی نیست، به معنی اینه که در حالی که قاطی اون موقعیتی ولی همچنان نگاهی هم از لای در به بیرون داری و میدونی همونطور که روزی وارد این خونه شدی، ممکنه روزی وقت رفتن از این محفل فرا برسه! اگه در آستانه باشی، هویت و شخصیت خودت رو به وضعیتی که توش قرار گرفتی، گره نمیزنی، پس اگه روزی بفهمی که اون فکر، اون باور، اون اعتقاد اشتباه بوده یا دیگه از آنِ تو نیست، راحتتر میتونی دل بکنی و جدا شی و به سمت یه منزل جدید سفر کنی! ولی وقتی به منزل جدید رسیدی، می دونی که باید کجا مستقر بشی!؟
در آستانه!