#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊
#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل سوم...( قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
اولین بیمارستان محمد را پذیرش نکردند گفتند کار ما نیست بچه نمی ماند حالا من زار می زدم آقا جان خون خونش را می خورد و کاری از دستش بر نمی امد محمد را هی توی بغلم تکان می دادم ولی بچه صدایش در نمی امد گاهی یک نفس نصفه نیمه می کشید رفتیم جای دیگری همان شد بیمارستان بعدی همان یادم رفته بود کفش به پایم نیست. از در بیمارستان تا تخت معاینه می دویدم ولی بی فایده بی حاصل. نشان به آن نشان که بیشتر از ده تا بیمارستان را سر زدیم همه دست رد به سینه مان زدند ولی مادر مگر از بچه اش قطع امید می کند هزاری هم دکترها بگویند کاری از دستمان بر نمی آید همین طور که مادر چشم از بچه اش بر نمی دارد خدا هم بنده اش را وا نمی گذارد توی یک بیمارستان پرستاری دلش به حالم سوخت و محمد را پیچید لای شال پشمی اش. شال را دور محمد محکم کردم یکهو یاد ننه آقا افتادم از خودم پرسیدم اشرف سادات امروز چند شنبه اس؟ چشم هایم روی هم فشار دادم و سعی کردم یادم بیاید چند شنبه است فایده نکرد از آقا جان پرسیدم خیره شد به یک گوشه و بعد از چند ثانیه تامل جوابم را داد سه شنبه بود تا نفسم قطع شود مدام گفتم یا ارحم الراحمین داشت صبح می شد و ما در راه بیمارستان کودکان بودیم یک بیمارستان کودک توی میدان امام حسین که ان موقع بهش می گفتند میدان فوزیه قبول کردند انجا بستری اش کنند محمد را خواباندند روی تخت ملافه ابی بد رنگ روی تخت را چنگ می زدم دستم را رساندم کنار صورت طفل معصوم و بی صدا اشک ریختم می ترسیدم طوریش شده باشد جواب اوستا حبیب را چه می دادم؟ توی فکر و خیالات خودم بودم و چشم از محمد بر نمی داشتم که دکتر امد بالای سرش و معاینه اش کرد بعد هم چند تا آزمایش ازش گرفتند دکتر با تاکید به پرستار گفت که جوابش را زود می خواهد تا جواب آزمایش ها آماده شود صدای راهروی بیمارستان را رفتم و امدم یک جفت دمپایی داده بودند بهم دست خودم نبود پاهایم را می کشیدم روی زمین و صدا می داد به اندازه پا بلند کردن و قدم برداشتن هم برایم قوت نمانده بالاخره جواب آزمایش امد دکتر مرا صدا زد و چند تا سوال پرسید و دیگر حرفی نزد بعدش هم بچه را بردند بخش های مراقبت های ویژه و گذاشتند توی یک دستگاه که دور تا دورش شیشه بود عاجز شده بودم و فقط می گفتم یا ارحم الراحمین آقا جان دلداری ام می داد می گفت همین که بچه رو اینجا پذیرش کردن خدا رو شکر امیدی هست هر چه کرد حریفم نشد بروم خانه کمی استراحت کنم یک روز تمام ماندم گوشه حیاط هر جا که کسی کاری به کارم نداشت هی فکر می کردم این مریضی چه جور مریضی است؟ بچه چطور می شود چه قدر طول می کشد خوب بشود چند روز باید بماند توی دستگاه چند روز باید بمانیم بیمارستان همه این جواب ها هر چه بودند فرقی نمی کرد مهم این محمد خوب شود حتی شده یه ماه بمانم گوشه بیمارستان.
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴
#لبیک_یاحسین...🌴~~---