هلا کوفیان خاک غمتان به سر که هستید ازکار خود بی خبر یکی نیک بینید درکار خویش چه کردند با شاه و سالار خویش چه کردند با پرده گی های او؟ ببردید از خود چه سان آبرو؟ چه خون ها که از وی فرو ریختند؟ چه آشوب در دین برانگیختند؟ از این کرده ی زشت نادل پسند چه لب ها که مردم به دندان گزند شگفتی نباشد که از این ستم شکافد زمین، کوه، پاشد زهم و یا آسمان خون ببارد به خاک ز اندوه این ماتم دردناک ولیکن بود کیفر آن جهان بسی سخت تر، نیست بر ما نهان که فردا ندارید فریاد رس رسد خشم یزدان چو از پیش و پس نباشید خوشدل بدین روز چند که بینید کامی ز چرخ بلند که پیش خدا از دمی کمتر است کسی از بر داد یزدان نرست خدا درکمین ستمکارهاست ورا با بد اندیش دین کارهاست