آنها که به کربلا می‌روند چشم جدیدی برای دیدن عالم پیدا می‌کنند. بزرگترین پاداش آنها امکان تماشای چیزهایی است که دیگران از تماشای آن محرومند و بزرگترین لذت آنها محو شدن در این تماشاست. ما قرن‌هاست به این تماشا دعوت شده‌ایم. اهل تماشا در لحظه‌ی باشکوه حضور خود نمی‌دانند که در چه خلسه‌ای فرو رفته‌اند. اما آنگاه که از ضیافت تماشا بازمی‌گردند روزها و شبها به یاد آن خلسه‌ی بی‌تکرار آه تمنّا و حسرت از جان برمی‌آرند. لحظه‌ی اشک، همان لحظه‌ی کنار رفتن پرده و آغاز تماشاست. اشک تمنای تماشاست. گویی جان‌ها چون جام‌های پر از آب در لحظه‌ی قرار گرفتن در شعاع نور حرم، به جوش می‌آیند و از چشمها سرریز می‌شوند. تمام زندگی ما تمهید و مقدمه و تلاشی است برای عزیمت به این سفر تماشایی. و را تو مپندار که شهری است در میان شهرها...