من اگر روضهخوان بودم برای روضهی شب هفتم، اولش دو تا کلمه را شرح میدادم.
دو تا کلمهی ساده که نه فقط معنیَش را خیلیها بلدند که خیلی راحت توی حرف زدنها هم به کار میبرند!
یکیش غافلگیری و یکی هم استیصال.
اتفاقا بحث را خوب باز میکردم، کار نداشتم که مستمع با خودش غرولند برود که اینها را بلدیم.
بلد بودن با توجه داشتن فرق میکند.
من توجهِ مستمع را روی این دو کلمه میخواستم، تمرکزش روی معنیها.
یک حالتی مثل وقتی که معلمها نکتهی مهمی را میگویند به خودم میگرفتم و میگفتم: غافلگیر شدن یعنی یکهو بی هوا با یک اتفاقی مواجه شدن، یک چیزی که اصلا فکرش را هم نمیکردی و انتظارش را نداشتی.
استیصال توی دل خودش یک جور بیچارگی دارد، یکجور ناچاری، نَه راه پس داشتن و نَه راه پیش داشتن.
یک مقداری که با کلمهها ذهن مستمع را بازی دادم آن وقت وارد روضه میشدم.
برای شب هفتم باید روضهی غافلگیری خواند، روضهی استیصال!
روضهی غافلگیر شدنِ پدری که یکهو بی هوا پسرِ روی دستش را به تیر زدهاند!
روضهی استیصالِ مردی که بچه را از مادرش تحویل گرفته و حالا با این اتفاقی که افتاده نمیدانسته چطور برگردد سمت مادرِ بچه؟ یک قدم جلو میرفته، دو قدم برمیگشته عقب!
اینجای واقعه از آن جاهاییست که ابیعبدالله به معنی واقعی کلمه هم غافلگیر شده و هم مستأصل!
همینکه نوشتهاند سراسیمه بچه را کشیده زیر عبا یعنی لباس رزم تنش نبوده، یعنی اصلا انتظار تیر را نداشته، یعنی واقعه خیلی بیهوا رخ داده یعنی حسین بدجوری غافلگیر شده.
بعد از بالبال زدنِ بچه و از دست رفتنش نوبت به استیصالِ حسین رسیده، یک نگاهی به بچه انداخته، یک نگاهی سمتِ خیمهها، چند لحظه متحیر همانجا ایستاده.
"
حالا باید چه کار کنم" اگر آدم بود، میشد آن لحظهی حسین! واقعا باید چه کار میکرد؟ باید کجا میرفت؟ باید بچهی پرپر شدهی روی دستش را کجا میبرد؟ همانطور که هی یک قدم جلو رفته و دو قدم برگشته عقب، دیده جایی بهتر از پشت خیمهگاه نیست.
جوری که عبایش روی زمین کشیده میشده و چاره نداشتن از سر و رویش میریخته خودش را به هر ضرب و زوری بوده رسانده پشت خیمه و بچه را همانجاها خاک کرده...
چند بابای اینجوری داغدیده سراغ دارید که خودشان برای بچه قبر کنده باشند؟ چند مردِ غیرتی میشناسید که اینجوری خجالتزدهی زن و فرزند شده باشند؟
غیر از ابیعبدالله هیچ کسی اینجور یکهویی، اینطور بیهوا داغ ندیده، هیچ کس اینطوری غافلگیر نشده، هیچ کس اینقدر به استیصال نرسیده...
روضهی اصغر، روضهی غافلگیر شدهترین پدر دنیاست، قصهی مستأصل شدهترین مرد عالم...
✍
ملیحه سادات مهدوی
#مهدوی
اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به بانوی با ادبِ کربلا، هموکه وقتی اباعبدالله شیرخوارهاش را پشت خیمهها میبرد نه تنها نگفت پسرم چی شد؟ بلکه پرسید: خودتان که سالمید انشاالله؟
باور نکنید رباب گفته باشد صبر کن یک نظر طفلم را ببینم، خانوم ادبش بیشتر از این حرفها بوده که قرار باشد اباعبدالله را خجالت بدهد و در آن لحظهی سخت نمک روی زخمش بپاشد.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a