لشکر با دیدن سیمایِ پیامبرگونه‌ات متحیر و هراسناک از تکاپو می‌ایستد و إبن سعد مضطرب و وحشت‌زده فریاد می‌زند: نَه ! نَه! این  پیامبر نیست! این علی است! . رجز بخوان اکبر طنین صدایت را روی دشت بریز... بگذار از زبانِ خودت بشنوند که تو پیامبر نیستی! أنا علی بن حسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی چهار هزار نفر از این حرامی‌ها کمی پیش‌تر، شاید پنجاه سالِ پیش پیامبر را به چشم خود دیده‌اند! و حالا تو را که شبیه‌ترینی به پیامبر... و همین‌ها جدت علی را هم دیده‌اند! کافی است تو  فقط  کمی شبیهِ او باشی! کسی جرأت میدان نخواهد کرد! .  شمشیر بزن با چرخش شمشیرت یاد ِذوالفقار را زنده کن... عربده‌هایشان را خاموش کن نیستی و مرگ بر سرشان نازل کن لاشه، لاشه بر خاکشان بریز  هزار بار علی‌تر شو! هزار بار مردانه‌تر صولت حیدری‌ات را به رخ بکش... چنان وحشت بر اندام لشکر بریز که بیش از ضرب شمشیر از هراس تو قالب تهی کنند . دوباره برگرد سمت خیمه‌گاه یک تماشای دیگر از خودت بر پدر ببخش . یا أبَه!ألعَطش قَد  قتلنی و ثقلُ الحدید قد أجَهدنی، هل الی شربه من سبیل اتقوی بها علی جهاد الاعداء پدر جان عطش مرا کشت... از پدر طلب ِ آب می‌کنی و پدر زبان بر زبانت می‌گذارد... تمامِ پدر را می‌نوشی! تمامِ عطشی که بر جانش نشسته اشک‌آلود زمزمه می‌کنی: پدر! تو از من تشنه‌تری...  پدر آرام در گوشت می‌خواند: میوه‌ی دلم! ساعتی دیگر جدت تو را از جام خود سیراب می‌کند . تو از پدر و پدر از تو لبریز می‌شوید... اشک و تبسم درهم ‌می‌آمیزد و دوباره راهیِ میدان می‌شوی... . . دورِ اول  تو تشنه بودی و آن‌ها نبودند این‌بار امّا جنگ ناجوان‌مردانه‌تر پیش می‌رود تو هنوز تشنه‌ای و آن‌ها باز هم نیستند و بزرگتر از این  دشمن دانسته که با تو، که با علی نمی‌شود تن به تن جنگید پس گروه گروه بر تو هجوم می‌آورند... معادله‌ی جنگ به هم می‌ریزد تن به سپاه! . تیر بر گلوگاهت می‌نشیند برق نیزه‌ای سینه‌ات را از هم می‌درد خون می‌جوشد و خون... ضربه‌ای فرق سرت را می‌شکافد و تو به جدت علی شبیه‌تر می‌شوی!! تیر و نیزه و کمان و سنگ... دشمن دریغ نمی‌کند از پاره پاره کردنت! . و این صدای توست که از میانه‌ی میدان به گوش می‌رسد: یا ابتاه علیک منی السلام... هذا جدی رسول الله قد سقانی... . حسین افتان و خیزان خویش را بر پیکر ارباَ اربای تو می‌رساند تکه تکه‌هایت را از زمین برمی‌دارد می‌بوید و می‌بوسد و می‌گرید بنیَّ قتل الله قومً قَتلوک... الان است که جان از تنش بیرون رود چنان بلند گریه می‌کند که لشکر ابن سعد هم به گریه افتاده صورت بر صورتت می‌گذارد و لدی علی... . . ثُمَّ شهَق شهقهً فَمات... پدر دیر رسید! تو در آغوشِ پیامبر جان داده بودی... نشد که دوباره تماشایت کند... . ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این نوشته تقدیم به همه‌ی شما عزاداران حسینی که با بودنتان در شراب و ابریشم به من رخصت نوشتن می‌دهید. لطفا جهت کمک به شیعیان مظلوم و محروم زاهدان این👈 پیام رو ملاحظه کنید.🙏 @sharaboabrisham