دخترم!
رؤیای روشنم!
آرزوهای قشنگ و رنگیَت را دنبالهی بادبادکت ببند، بادبادکِ آرزوهایت را اما به دست باد نده، باد، بادبادکت را تا دوردستها میبرد، تکانش میدهد و هر آرزویت را سمتی میکِشد...
آن وقت تو به اشتباه، گمان میکنی، آرزوها، نرسیدنی و دستنیافتنیاند!
بادبادکت را گوشوارهات کن، تا هر بار باد میوزد، آرزوهایت کنارِ گوشت زمزمه شوند و یادت بیاید که راهی برای رفتن داری، رؤیایی برای رسیدن و آرزویی برای برآورده شدن...
دختر قشنگم!
من برایت آرزو نچیدهام و رؤیا نبافتهام، تو خودت آرزوی منی، اما قرار نیست آرزوهای من باشی!
تو خودت باید برای خودت آرزو بسازی و به آرزوهای خودت برسی، تو قرار نیست به آرزوهای من برسی!
دخترم
آرزوی شیرینم!
این گوشوارهها را برایت خریدم تا برای تولدت یک جفت بادبادکِ آرزو به تو هدیه بدهم تا بدانی همیشه باید رؤیاهایی برای بافتن و آرزوهایی برای برآوردن داشته باشی...
✍ملیحه سادات مهدوی
این گوشوارهها رو یکی از دانشجوهام بهم هدیه داده☺️
و خب ما نویسندهها با نگاه کردن به هر چیزی میتونیم یک قصه براش بنویسیم.
قصهها امانتهای خداست دست ما شاعرها
@sharaboabrisham