#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_سوم
اسمم رعناست ازاستان همدان متولد۱۳۶۸هستم...
ولی پسره ول کن نبود ومیگفت فکر اینکه به راحتی ازت بگذرم روازمغزت خارج کن..من ازت خوشم امده وهرچی روهم تاالان خواستم به دست اوردم...بعدشماره تلفتش روکه روی یه تیکه کاغذنوشته بودگذاشت کف دستم..از رفتار و حرکاتش اونم بی مقدمه واقعاهنگ بودم..میلادشماره تلفنش روبهم دادازم فاصله گرفت ازاین همه جسارتش هنگ بودم...دروغ چرا ازش بدم نیومد و شماره روگذاشتم توجیب مانتوم..اون شب همراه چندتایی ازفامیل سیمارو راهیه خونش کردیم واین وسط من متوجه شدم میلاددوست صمیمیه پوریاست که اوضاع مالیه بدی نداره وعلاوه برماشین زیرپاش که یه ۲۰۶بود..نزدیک خونه ی پوریا یه اپارتمان هم داشت که مجردی و دور ازخانواده اش زندگی میکرد..یک هفته ای ازعروسیه خواهرم گذشته بود و من به میلادزنگ نزدم..ولی شماره اش روتوی گوشیم به اسم مریم سیوکرده بودم..برای تعطیلات تابستون کلاس گیتارثبت نام کرده بودم..یه روز که ازخونه امدم بیرون برم کلاس متوجه ماشین میلاد سرکوچه شدم...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد