سلام اسمم یاسمن دختری جنوبی تواین مدت من دوبار درحدیکساعت رفتم خونه عماداونم انقدرشلوغ بودن که متوجه چیزی نمیشدم چندباری هم که به عمادگفتم بریم طبقه ی بالاروببینیم میگفت میخوام تمیزش کنم اینجوری ببینیش توذوقت میخوره،،ده روزمونده بودبه عروسی که عمادگفت طبقه ی بالاروکه بیشترانباریشون بوده روخالی کرده تارنگش کنن..من واقعا چیز زیادی از خانواده عماد نمیدونستم وروزی که مادرش بهم زنگ زد بریم خرید گفت خودت تنهابیا..پیش خودم گفتم لابد قرار من وعماد دوتایی بریم خرید ولی وقتی امدن دنبالم یکی ازخواهراش وزنداداشش ومادرش توماشین بودن..میخواستیم حلقه بخریم برای عقد هر کدوم یه نظری میدادن ونظرمن براشون مهم نبود..اخر سرهم حلقه ی که مادرش انتخاب کرد رو خریدیم...موقع خرید کفش ولباس هم همینطوربود.میگفتم الان مجبورم کوتاه بیام ولی بعدها دیگه اجازه دخالت نمیدم..سه روزمونده به عروسی قراربودجهیزیه من روببرن خودم جلوتر رفتم تا خونه روببینم..عماد قبلا میگفت۷۰مترولی دراصل یه پذیرایی ۱۵متری بایه خواب۱۲متری اشپزخونه۶متری وسرویس بهداشتی که حموم دستشوییش یکی بود .متراژش بود که اونم به زوررنگ یه کم سرسامونش داده بودن... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈