من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم زیبا وقتی فهمید که خانوم میخواد، با ما تو خونه‌ی جدید زندگی کنه، خیلی عصبانی شد و حسابی بهم یاد داد که مقاومت کنم و بهم گفت؛ دختر خر نشی یهویی و قبول کنی، اون موقع باید تا آخر عمرت کلفتی این خانواده رو بکنی..رک و پوست کنده به حسین بگو که من نمیخوام اونا هم بیان و با ما زندگی کنند بگو که من خسته شدم از این وضع...با ترس گفتم؛ زیبا طلاقم ندن؟زیبا گفت؛ نترس، چیزی نمیشه، تو سه تا بچه داری چطوری میتونند طلاقت بدند، مگه به این راحتیه؟انگاری حرفهای زیبا بهم جرات داده بود..برگشتم خونه و با جسارت تمام با حسین صحبت کردم و بهش گفتم؛ حسین من تا حالا تو و خانواده‌ات رو با هر ظلمی که در حقم کردید قبول کردم و هیج وقت اعتراضی نکردم و کاری به کارشون نداشتم ولی دیگه از این به بعد یا من یا اینا..حسین که از جسارت من شوکه شده بود، با تعجب فقط نگاهم میکرد..کمی سکوت بین ما حکمفرما شد که حسین سکوت رو شکست و گفت؛ آنام مارو میکشه.ولی من دیگه تصمیمم رو گرفته بودم، زیبا راست میگفت، تا کی باید کلفتی این خانواده رو میکردم واسه همین با قاطعیت تمام رو حرفم موندم و زیر بار نرفتم و حسین مجبور شد که مقدمه چینی رو شروع کنه..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈