هزار شکوه به دل ماند و تا گلو نرسید
چه نامهها که نوشتم، ولی به او نرسید
خوشا به گریه، که روزِ وداع، دستانم
اگر رسید به گیسوش، بیوضو نرسید
هزار حرفِ جگرسوز بر دهانم بود
شکست بغضم و کارم به گفتگو نرسید
میانِ شهر، گریبان دریدم از غمِ خویش
رمیده بودم و عقلم به آبرو نرسید
جهان چه بزمِ خسیسانهای به پا کردهست
که عمرِ ما به سر آمد، ولی سبو نرسید
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7