میگن قصه دروغ بوده
اینکه کوچه شلوغ بوده
پره نامحرم، مادری با دل پرغم
میگه دروغه که تو کوچه، تازیونه رو زد محکم
الهی که درست بگن، افسانه باشه میخ در
الهی که دروغ باشه، مادرو زد جلو پسر
الهی که دروغ باشه...
###
سخته، حتی تصور کرد
مادر، آه بکشه از درد
نبینی ای کاش، که بلرزه مادر پاهاش
الهی نبیبنی که مادر، رو به رو بشه با اوباش
نبیبنی که نامحرما، راه مادرو سد کنن
خدا کنه نبینی که، چادرشو لگد کنن
###
درد و، هیچکی نفهمیده
اما، چشم حسن دیده
دیده که مادر، سیلی خورده برا حیدر
دیده که چجوری رو صورت، میشینه جای انگشتر
با چیزایی که دید حسن، یه شبه شده مو سفید
خدا برا کسی نخواد، غمی رو که حسن چشید
✍ داود رحیمی
🔹
#اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7