ادامۀ قصیدۀ صائب👇👇 بوسه ها بر دست خود زد خاتم استاد صنع تا شد از لوح تو نقش آفرینش کامکار اهل دنیا را ز راز آخرت دادی خبر خواندی از پشت ورق، روی ورق را آشکار محو گردیدند از نور تو یکسر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار پنج نوبت کوفتی در چار رکن و شش جهت هفت اقلیم جهان را چون شتر کردی مهار در ره دین باختی دندان گوهربار را رخنه این حصن را کردی به گوهر استوار از جهان قانع به نان خشک گشتی، وز کرم نعمت روی زمین بر امتان کردی نثار ماه را کردی به انگشت هلال آسا دو نیم ملک بالا را مسخر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گام اول، سایه خود را وداع چون سبکباران برون رفتی ازین نیلی حصار سنگ را در پله معجز درآوردی به حرف ساختن خصم دو دل را چون ترازو سنگسار چون سلیمان است کز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده است از کف دامنت بی اختیار چون بهار از خلق خوش کردی معطر خاک را «رحمت للعالمین » خواندت ازان، پروردگار با شفیع المذنبین، صائب فدای نام توست از سر لطف و کرم، تقصیر او را درگذار