غزل مرثیه حضرت قاسم بن حسن(علیه السلام) 🔽🔽🔽 اشکهای حسن از چشم ترت می ریزد ناله اهل حرم دور و برت می ریزد پسرم با رجزت لرزه به میدان افتاد هیبت لشگری از این جگرت می ریزد گرچه با باقی عمامه رخت را بستم جذبه حیدری ات از نظرت می ریزد از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاد جلوه ذات خدا از شجرت می ریزد حمله ای سوی عدو کردی و سرها می ریخت لشگر ابرهه با یک گذرت می ریزد دور تا دور تو خار است گلم زود بیا پای این منظره قلب پدرت می ریزد ناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد دیدم ای وای تن مختصرت می ریزد بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد! ببرم بر سر دوشم کمرت می ریزد! کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را دست سویت ببرم بیشترت می ریزد شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی که به هر جای بیابان خبرت می ریزد ✍️سیدپوریاهاشمی