به نماز بست قامت كه نهد به عرش پارا
به خدا علي نبيند به نماز، جز خدا را
چو بگفت نام « الله» و ادا نمود « اكبر»
بگرفت هيبت حق همه ملك ما سِوي را
نَبًوُد زسجده خوشتر، به خدا قسم، علي را
كه خداي مي پسندد به سجود او دعا را
به نماز آخرينش چه گذشت؟ من ندانم
كه نداي دعوت آمد، شه ملك«هل اتي» را
شب تار از اين مصيبت، بدريد سينه خود
اثرات اين سحر شد همه جاي آشكارا
چه گذشت يارب آن دم به دل غمين زينب؟
چو بديد غرفه در خون،سر و روي مرتضي را
زشهادت علي شد چو تمام صبر زينب
چه كند اگر كه بيند شهداي كربلا را؟
زگناه خود به محشر چه غمت بود «حسانا»
كه ولاي او كشاند بسوي بهشت ما را
--------------
👈مرثیه های عاطفی👇
امام عزیزمون علی (ع) می دونست اگر برود بچه ها پس از او بی بابا می شوند می دونست اگر برود پس از او شیعه امامش را از دست می دهد؛ لذا روزهای آخر وصیت ها را می فرمود و با همه وداع می کرد، تا اینکه صبح نوزدهم رسید وقتی خبر شهادتش را آوردند خانوم زینب(س) اومد بابا را با سر و روی خونی به آغوش کشید؛ دو روز هم مهلت بود تا دلش آمادۀ فراق شود؛
اما ای حسینی ها! دلها بسوزد برای مظلوم کربلا، صبح عاشورا بعداز اینکه حسین(ع) وداع کرد زینب هرچه منتظر شد خبری نیامد، شاید فکر می کرد مثل صبح نوزدهم مثل بابا، اگرچه با سرو روی خونی ولی داداش برمی گرده ، خواهره دیگه،دلش شور می زنه خدایا بابام وقت سحر، تشنه نرفت ولی بمیرم داداشم وقت رفتن تشنه بود نکنه اتفاقی بیفته اینها رحم ندارند خدایا دیگر برایش یاری نمانده بچه هایش را جلوش تکه تکه کردند ،گلو بریدند ،خدایا داداشم داغدیده است باید به او دلداری بدهند اینها چکار دارند می کنند مگر یک مرد چقدر طاقت داره؟ در همین حال ناگهان صدای ذوالجناح از پشت خیمه بلند شد آمد نگاه کرد مهلت نمی دادند می خواستند زودتر سرحسینش را ازتن جدا کنند وبروند جایزه بگیرند؛ آخه نامردا مهلت بدهید جلوی چشمای یه خواهر جلوی چشمای زن و بچه که کسی را سر نمی بُرند –لااله الا الله- حالا که سر بریدیدحالا که بدنش را پاره پاره کردید چرا روی بدنش اسب تاختید؟-الا لعنة الله علی القوم الظالمین-
-------------------
هر چند زخم کاری روی سرم شدی
اما علاج این دل زخمی ترم شدی
ای تیغ حاجتم که روا شد ولی بدان
تیری به قلب غم زدۀ دخترم شدی
-------------------------
از آن زمان که شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است
سی سال رفته است ولی جای آن طناب
برروی دست و گردنت انگار مانده است
آنقدر زخم ضربه دشمن عمیق هست
زینب برای بستن آن زار مانده است
--------------------------
نالۀ تو نالۀ بیزمزمه
خانۀ تو خانۀ بیفاطمه
چشم به دیوار و به در دوختی
سوختی و سوختی و سوختی
ای به مقام از همه بالاترین
رهبر در جامعه تنهاترین
دوست تو، دشمن تو ناسپاس
تا صف محشر همهجا ناشناس
با چه گُنَه پور مرادی شتافت
فرق تو را چون جگر ما شکافت
سوز درونت به فلک تاب داد
خون سرت آب به محراب داد
کُشتۀ توحید و عدالت شدی
فُزتُ بِرَب گفتی و راحت شدی
---------------------------
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
کعبه می رفت در دل محراب
لحظۀ گریۀ اذان شده بود
کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود
شور افتاد در دل زینب (س)
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود
شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود
خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم ،مهمان استخوان شده بود
سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود
ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود
در نجف سینه بی قرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق
--------------------------
مرد بي فاطمه به روي لبش
آيه هاي وداع مي خواند
آسمان را نگاه مي كند و
درد او را كسي نمي داند
-------------------------
آه بابا به چهره ات اصلاً،زخم ودرد و وَرم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت،هرچه کردم به هم نمی آید
-----------------------------
می رود سمت مسجد کوفه
تا که با عشق بی حساب شود
می رود تا محاسن خورشید
بین محراب خون خضاب شود
-----------------------