یا اَبا صالِحَ الْمَهْدی ( عج ) اَدْرِکْنی
------------
کاش می شد می گشودی سوی من یک بار چشم
تا بَرَد سود از رخ ماهت درین بازار چشم
می زند بیهوده لاف عاشقی در کوی وصل
گر نباشد در فراق روی تو خونبار چشم
می رود بر عاشق بیچاره فرصت ها ز دست
بگذراند روزگار خویش را بی یار چشم
باز هم محروم می ماند که بیند روی یار
هرچه می ماند برای وصل او بیدار چشم
فرصتی کوتاه می خواهد دل من آه آه
رخصتی را هم ندارد در همین مقدار چشم
نرگس بیمار او را دید در رؤیای عشق
ناگهان شد از فراق روی او بیمار چشم
دیده وا کن تا ببینی در گلستان روی یار
پلک خود را پیش گل از روی هم بردار چشم
تا به کی در محفل بی یار بگذاری تو پا
زیر پای دوست یک لحظه بیا بگذار چشم
ای که رخسار تو چون گل می تَراوَد مثل صبح
رخصتی فرما که گل چیند ازآن رخسار چشم
«یاسر» از گلها طلب کن وصل روی یار را
تا که بگشایی دمادم جانب گلزار چشم
**
✍🏻محمود تاری «یاسر»