صد بحر کرم از تو و یک چشم تر از من
لطفی کن و این خون جگر را بخر از من
خاموشی آتش بود از مرحمت ابر
باران کرم از تو و کوه شرر از من
در کوی تو زُوّار گنهکار زیادند
اما نبود هیچ کس آلوده تر از من
من از نظر افتاده و تو چشم خدایی
ای چشم خداوند مپوشان نظر از من
تن خسته و کوه گنهم بر سر دوش است
این کوه گنه سخت شکسته کمر از من
آقایی و زُوّار نوازی همه از تو
بار گنه و خجلت و اشک بصر از من
ای یوسف زهرا نظری کن که نمانده
جز نامۀ آلوده ز عصیان اثر از من
دریاب مرا ای پسر موسی بن جعفر
آن روز که در حشر گریزد پدر از من
من غیر عطا از تو دگر هیچ ندیدم
تو غیر خطا هیچ ندیدی دگر از من
من «میثم» دار توأم ای دوست دعا کن
جز میوۀ نخل تو نمانده ثمر من
✍️غلامرضا سازگار